My hero Saeid Marouf

You Are The One

My hero Saeid Marouf

You Are The One

Happy Winter

کمتر از ی هفته ب پایان پاییز و اومدن زمستون مونده ... فصل دوستداشتنی من ! 515119_snowingsmile.gifزمستون میاد با روزهای برفی و شبای سرد و سنگینش 636019_fireplace.gifالبته امیدوارم امسال هم مثه پارسال تهران حسابی برف بیاد! 126919_snowtonguef.gif


امیدوارم کاپیتان هم زمستون خوبی داشته باشن ... 25319_julrumf.gifاین عکس هم هدیه زمستونی من !493319_stockingsmiley1[1].gif چهره کاپیتان رو توو این عکس خیلی دوست دارم ... مهربون ، بدون تکلف و با ی خنده زیرپوستی ! 



پ.ن : 518919_decorationsmile2[1].gif


بعدا نوشت : ینی اگه توو آپ قبلی کاپی با اون عکسش ی گلوله شلیک کرد زد وسط قلب ما امشب با این پست جدید توو اینستاش ما رو ب رگبار بست! لباس آبی با ریش... دیگه دلبرتر از این میشد ؟! 


تبریک میگم تیم شهرداری ارومیه این بازی رو هم بُرد... انصافآ ی سر و گردن از تیمهای دیگه بالاتر هستن خب کاپی رو دارن دیگه اصن هر کی کاپی رو داشته باشه هده والا....258619_flirtyeyess3.gifاما باید بگم... چندین بار با اسم سعید معروف واسه من کامنت گذاشته شده ! من واسه اینکه هیچ شک و شبهه ای وجود نداشته باشه ک اون فرد کاپیتان نبودن ب درخواست یکی از دوستان اینجا میگم ک اگر ایشون خوده کاپی بودن بعنوان ی نشونه عکس جدید اینستاشون رو با لباس آبی تیره بزارن ! (عمرن کاپی اینکار کنه ) ببینم دیگه ملت خیالشون راحت میشه ! ( بزنه کاپی باشه و بزاره ضایع شیم هر چند من میدونم نیس!)684719_snowing.gif


دوستان با اجازتون من ی مدت نمیام وب راستش خیلی خسته شدم ... ترجیح میدم زمانی بیام اینجا ک انگیزه کافی واسه نوشتن داشته باشم ! تایید رو از رو کامنتا برمیدارم ک بتونید راحت کامنت بزارید! فقط اگر کسی اومد و حرف بی ربط زد بهیچ عنوان جوابشو ندید و مخاطب قرار ندیدش خودم بعدا میام اون کامنت رو پاسخ میدم یا حذف میکنم ! اگرم کسی کامنت خصوصی داشت بصورت پیغام واسم بزاره... راجع ب این بحث کامنت گذاشتن با اسم کاپی و اینکه صحت داشته باشه یا نه؟! فک نمیکنم اتفاقی بیفته اما اگه ی درصد هم احتمال داشت و شد از نفس عزیز میخام بهم اطلاع بده چون اون خطم رو خاموش نمیکنم! مواظب خودتون باشید ...میبوسمتون. بای. 


خیلی بعدا نوشت : سلام ... از همگی عذرمیخوام بابت غیبتم .... ینی من 3 روز نبودماآآ چ اتفاقاتی ک نیفتاده...  من اصن فک نمی کردم ی 3روز میرم مسافرت اینهمه اتفاق میوفته و کاپی پست میزارن و من در حد تیم ملی والیبال ایران ضایع میشم ! ولی عجب عکسی گذاشتن کاپی ینی این دفه با تانک ب قلب من شلیک کردن کاپیتان ! لباس آبی تیره با ریش با لبخند دلبرانه ... ب هر حال عذر میخام راستش توو کیش یادم افتاد ک خط اعتباریمو نبردم ( چون گوشیم 1 سیم کارته ست) البته نگران هم نشدم چون گفتم اتفاقی ک نمیوفته ! اونجا یاد کاپی بودم ... جاتون خالی توو رستوران ایرانی ی گروهی اجرا داشتن و آهنگ مستی رو میخوندن اونجا ک میگه : مست مستم کن جام ببر بالا بزن ب دست ما... می پرستم کن توو عالم مستی امشب شب یلداست...ناخوداگاه یاد سعید افتادم انگار منقلب شدم... پا شدم اومدم توو لابی ...احساس میکردم شاید ی اتفاقاتی اینجا افتاده اما فک نمیکردم اینطوری باشه ک پا شم بیام نت (چقدرم با وجود آبجیم من میتونستم بیام نت )! بگذریم...  اما از اونجایی ک شاید این پست کاپی اتفاقی باشه باز من میخوام با لباس قهوه ای عکس جدید اینستاشون بزارن ببینیم درسته ! فقط ب این فک میکنم اگه احتمال داشته باشه خوده کاپیتان بوده باشن من چجوری ازشون عذرخواهی کنم ! 

الان ک این متن رو میزارم 6:35 صبحه ... تو اولین فرصت کامنتا رو میخونم  . راستی اگه امروز نذری داشتین دعا یادتون نره 


ممنون از مهربونی همتون ... فقط دوست دارم ب من اینجا وابسته نشید چون اونوقت زمانی ک من ب این وب نمیتونم بیام جدایی برامون سخت میشه ... سعی کنید ب اینجا و سعید معروف وابسته باشید ک اگر روزی من نیومدم با نظراتتون سعید رو حمایت کنید ...من کامنتا رو بعضیاشو پاسخ دادم اونایی هم ک بی ربط بود و در شان خودم ندیدم جواب بدم حذف کردم ...شرمنده اگه فرصت بشه پیغامها رو هم جواب میدم . مرسی از همراهیتون

نظرات 251 + ارسال نظر
zeynab یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 01:09

منو خواب؟نخوندی مگه گفتم بیخواب شدم شبا.سعید عروسی افتاده؟نفهمیدم منظورتو؟

zeynab یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 01:06

نه وانی اینطوری نیست.اگه بیاد نت حتما جواب میده.وقتی گفته یه مدت نمیاد،ینی. اصن نمیاد نت.قبلا هم چند باری رفته.احتمالا تو اولین باره با این ماجرا مواجه میشی.مرسی معصومه جونی.یلدای تو هم مبارک ولی یلدا بی وانی بی سعید حال نمیده نه؟ کاپی و وانی که نیستید دستم بهتون نمیرسه و تمام بچه ها یلداتون مبارک

معصومه یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 01:05

راستی تو سوالی نداری از من بپرسی یا فقط من کنجکاوم
همه چییو بدونم
واینکه سعید عروسی افتاده

معصومه یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 01:03

اکه خوابت اومد بگو خدا حافظی کنیم

معصومه یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 01:01

معلوم نیس کجا رفته لابد نشسته داره کامنتا رو نگا می کنه و
می خنده که داره ما رو حرص می ده
راستی یلدا مبارک

zeynab یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 01:01

چه حالی داره بکنه آخه؟! اره من دلم اسلاید شو میخواد با طعم وانی. برم دوباره اسلایدشوهاشو نگا کنم

معصومه یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:59

وا آدم به این گندگی تواین سایت اون وقت هوس وانی یو می کنی الان اون داره حال می کنه تو گریه؟

zeynab یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:57

دلم برا وانی تنگه.وانییییییییییییییی

معصومه یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:55

خوب چقد راجب سعید صحبت کنیم چیزی نیس که

zeynab یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:54

نمیدونم.من تازه این چند روزه با نفس آشنا شدم.نمیدونمم کجاست نگرانم خدایی

معصومه یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:53

ای بابا الانم تونیستی؟

zeynab یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:53

آره دیگه.هر رشته ایی سختیای خودشو داره.میگم معصوم اینجا رو کردیم چت روما.وانی باید بیاد زحمت بکشه همه این کامنتارو پاک کنه.چون هیچکدوم مربوط به سعید نیس

معصومه یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:52

پس نفسم هم سن شماهاس

معصومه یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:51

نه اینجام
داداش منم هنرستانی بود خیلی سختی کشید تا به این جا برسه

zeynab یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:49

احتمالا ارومیه.دقیق نمیدونم

آمیتس یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:47

کسی می دونه سعید الان کجاست ؟
تهرانه یا ارومیه ؟

zeynab یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:47

ما اینیم دیگه.......آره منم هنرستانیم

zeynab یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:46

غش کردی؟کجایی؟برم منم؟

معصومه یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:45

من 19سالمه یه سال نیمه دوم موندم الانم پش کنکوری
حضور ذهنت عالیه
من تجربی ام تواز هنرستان خوندی؟

zeynab یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:38

اینجا دو تا عسل داریم آخه.وانی بیاد میفهمه کدومشونه که کامنت گذاشته.من گرافیک خوندم.تو مال خامنه بودی نه؟و پشت کنکور؟احتمالاوهم همون17,18ساله ایی؟

معصومه یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:35

عسل آقا خخخخخخ
مگه نمی گفت با وانی دوس شده ولش کن
چی خوندی؟

zeynab یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:32

معصومه ولش کن.ایشون احتمالا عسل آقا هستن.دیده نظر گذاشتن آزاده.اومده از فرصت سوء استفاده کنه.وانی میاد خودش جوابشو میده

معصومه یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:30

والا من الان خوابم میاد زیاد متوجه حرفات نشدم عسلی
حرفای استغفرالله ای که نزدی؟

معصومه یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:25

سلام به روی ماهت عسل ماهم خوبییم
راحت باش نامحرم بینمون نیس

zeynab یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:21

عزیزم چند روز که خوبه.نشه چند ماه؟احساس میکنم وانی حالا حالاها نمیاد تبریز زندگی میکنم ولی تبریزی نیستم

معصومه یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:20

چرا نون و پنیرم هس
سن هارا گیزی سن؟

معصومه یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:18

بیا ترکی صحبت کنیم وانی اومد نفهمه حرص بخوره اینجوری
ازش انتقام می گیریم که چرا این چن روز مارواذیت کرده

zeynab یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:17

آره همون 17,18سالو چند سالمه

zeynab یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:15

زحمتت میشه عزیزم یه چیز آسونتر نبود؟ نیای دستور پختو بزاری؟شوخی کردمااااا

معصومه یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:14

پس تموم کردی منم یه جورایی تموم کردم ولی دباره باید شروع کنم
من فکر می کردم 17 18 ساله ای

معصومه یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:11

دیشب نبودم انگار طرز تهیه کوفته تبریزی و خواسته بودی
والا الان حوصله آموزش ندارم ولی می تونم تخم مرغ
پختنو آموزش بدم

zeynab یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:09

ما درسامونو خوندیم.جامونو دادیم به شما.آردامو بیخدم.الکمم آویختم

سحر یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:08

کاپی نمیره روسیه هوراااااااااااا
بازم اومدم اینجا دیدم وانیا نیست وانیا جوون تو کجایی اخه ؟

معصومه یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:07

ولش کن
چی می خونی؟اصلا" درس می خونی؟

zeynab یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:05

اره شنیدم.نمیدونم چقد صحت داره.همه چی میگن دیگه......!

خرس پشمالو(معصومه) یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:05

شهردار ارومیه دل پری از فدراسیون داره

خرس پشمالو(معصومه) یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:04

منم ازصب این وب اون وب تا ببینم از سعید خبری هس
مسئولای باشهاه میگن باید خودش تصمیم بگیره
بعضی ا ز بچه هام میگن سعید گفته نمی ره

zeynab یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:03

وانی بفهمه جفتمونو میکشه ها.من که خبر ندارم.نفسی هم چند روزه زنگ میزنه بهش.ولی برنمیداره.نمیدونم کجاس؟

خرس پشمالو(معصومه) یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:00

ولی حال میده ها وب مال دوتاییمونه از وانی خبری نشد؟

zeynab یکشنبه 30 آذر 1393 ساعت 00:00

چه خبر؟من که از بیخبری پرم.وانیا نیست.حالمم خوب نیست

خرس پشمالو(معصومه) شنبه 29 آذر 1393 ساعت 23:58

اومدی آخش

zeynab شنبه 29 آذر 1393 ساعت 23:58

سلام عزیزم.من اینجام.چه عجب یکی اینجا هست!

خرس پشمالو(معصومه) شنبه 29 آذر 1393 ساعت 23:54

ما چرا هم دیگه رو پیدا نمی کنیم ؟کجایی؟

خرس پشمالو(معصومه) شنبه 29 آذر 1393 ساعت 23:52

زینب جون سلام

zeynab شنبه 29 آذر 1393 ساعت 23:50

اینجانب زینب اینجا حضور دارم.آیا کسی هست در این انبوه ویرانی مرا یاری کند؟

خرس پشمالو(معصومه) شنبه 29 آذر 1393 ساعت 21:58

زینب نفس نمیاد؟خودت نیستی؟

خرس پشمالو(معصومه) شنبه 29 آذر 1393 ساعت 21:53

وای منم دارم می ترکم دلم می خواد دادبزنم
اینجایی زینب بیا باهم دردودل کنیم

خرس پشمالو(معصومه) شنبه 29 آذر 1393 ساعت 21:45

زینب جون حرف دلمو زدی منم نمی دونم چرا این روزا به بن بست رسیدم اونم توسنی که باید سرنوشت وایندموبسازم
فکرو ذکرم شده سعید
به قول تو بادست پس می زنم با پا پیش می کشم می دونم این عشق باید یه جایی تموم شه ولی نمی دونم چرا تموم نمی شه
دیگه خسته شدم از این وضعیت ومی خوام توزندگیم تغییر ایجاد
کنم وبچسبم به درسام

zeynab شنبه 29 آذر 1393 ساعت 21:27

لج کردم.با خودم،با روزام. لج کردم.من این روزا رو نمیخوام.روزای........خالی از همه چی.این زندگی دکمه شیفت دیلت نداره؟میخوام دکمه کنترلو بگیرم بعضی روزامو سلکت کنم،بعد شیفت دیلت.آخیش آخه لج کردم.......
کافیه یکی بهم پخ کنه.اون چیزی که به سرعت نور فاصله چشمام تا لبامو طی میکنه: اشکامه
آخه لج کردم........
فراریم از هر چی که منو بخندونه.لج کردم.آخه نمیدونید خنده های الکی و گریه های یواشکی چه زوری داره.زوره
آخه لج کردم............

zeynab شنبه 29 آذر 1393 ساعت 21:05

یه چند دقیقه پیش،مامانم به اتاقم ورود فرمودند و یه لقب جدید به من عطا نمودند و رفتند:(غار نشین) لقب اعطایی من است.نزدیک یه هفتست که میتونم بگم تقریبا تمام روزو شبمو توو اتاقم لحظه هامو سپری میکنم.بدون هیچ لبخندی،هیچ شورو هیجانی و هیچ امیدی......در انتظار معجزه. هه هه معجزه؟! چه واژه خنده داری در این دوره و زمونه!!
شبا تا دیر وقت بیدار،روزا تا دم ظهر خواب....بقیه روزمم نکبتی تموم میکنم.....
دائم الفکرم.میپرسید به کی؟! پرسیدن نداره...به (سعید)
کارم شده نگا کردن به عکسش،حسرت خوردن، فکر کردن بهش، اه پشت اه کشیدن....و تکرار.تکرار شده ریتم این روزهای زندگیم.
میدونید تازگیا به یه نتیجه ایی رسیدم: اینکه خدا اگه بخواد به مخلوقش یه لطفی بکنه،اون لطف اینه که هیچ وقت توو زندگیش عاشقش نکنه!!!
اونم چه جور عشقی؟
اینکه با معشوقت قد از اینجا تا خدا فاصله داشته باشی.....
نه فقط از لحاظ کیلومتر،از همه نظر....هم فرهنگی،هم اعتقادی،هم تربیتی،هم خانوادگی،هم منشی و و و و و
خدا...؟ میگن همه کارای تو بی حکمت نیست.آخه حکمت این نوع نادر از عشق چیه که توو این مرحله حساس از زندگیم به دلم انداختی....هان؟؟!!
اونم عشقی که بودنش برام ضرره.با دست پس میزنی،با پا پیش میکشی؟!
من که گفتم باشه.هر چی تو بگی.سپردم به خودت.پس....پس چرا کاری نمیکنی؟!
نمیدونم قلبم تحمل سنگینیه این بارویو که روش گذاشتی داره؟ تا کی؟نمیدونم؟ تا کی به اجبار لبخند بزنی ولی توو دلت پر درده؟دردی که به کسی نمیتونی بگیش! تاکی خاموش؟ تاکی اشک و اه؟ تاکی شب بیداریو برگردوندن بالش به یه ور دیگش از خیسی؟
خدا...........؟ کمکم کن..............

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد